دکتر عبدالبشیر فکرت، استاد دانشگاه کابل درآمددر دورهی باستان، مرز میان
علم و فلسفه شناختهشده نبود و تمامی علوم اعم از: ریاضیات، طبیعیات، الهیات و غیره ذیل عنوان فلسفه مطالعه میشد. از اینجاست که فیلسوفان طبیعی یونان بیش از یک فیلسوف –البته به معنای متعارف امروز- بودند و گاهی دیدگاههای علمیشان بر نظریّات فلسفیِ آنها رجحان مییافت. با ظهور سوفستائیان، انسان کانون توجه قرار گرفت و از اینرو، چرخشی موضوعی در فلسفه پدید آمد که توأم بود با چرخش در غایت و روشِ فلسفهورزی. از آن پس، افلاطون و ارسطو از راه رسیدند و بنیاد نظام فلسفییی را ریختند که در آن تقریباً از همهچیز، از خداشناسی تا ریاضیات، طبیعیات، نباتشناسی، سیاست، اخلاق، منطق، معرفتشناسی و غيره سخن به میان آمده بود. سپس رفته رفته، دامنهی علوم وسیعتر شد و در حرکتِ بطی تاریخی ریاضیات[1]، مکانیک[2]، جامعهشناسی[3]، فیزیک[4]، کیمیا[5]، روانشناسی[6] و ... یکان یکان از بدنهی فلسفه جدا گشت و به لحاظ روش، موضوع و هدف از یکدیگر
تمایز یافت. منطق ارسطویی که قرنها معیار تفکّر صحیح دانسته میشد، به نقد گرفته شد و کسانی چون: فرانسیس بیکن[7](1561-1626م)، رنه دکارت[8](1596-1650م) و جان استوارت میل[9](1806-1873م) بر آن تاختند. بیکن ارگانون جدید را نوشت و سعی کرد با چرخشی متودولوژیک، استقرا و تجربه را بر جای قیاس بنشاند و اصول و روشهای علمی را به درستی توضیح دهد. رفته رفته تعریف عام ارسطویی از علم از رونق افتاد[10]. اصحاب اصالت تجربه و به صورت مشخصتر، پوزیتویستهای منطقی میان علم و غیرعلم مرز نهادند و علمی بودن را مرادف آزمونپذیری خواندند. کار به جایی رسید که امروزه، هر جا واژهی علم[11] به کار میرود، منظور از آن عل عبدالکریم سروش و رؤیای ناتمام...
ادامه مطلبما را در سایت عبدالکریم سروش و رؤیای ناتمام دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : bfekrat بازدید : 173 تاريخ : سه شنبه 21 تير 1401 ساعت: 16:45